شکسته خار عداوت همیشه در جگرم
جز استخوان چه نصیبم شدست از هنرم
مرا به فقر ، ملامت چه میکنی جانا
ز دیده تا دلِ شب گوهرانِ تر شمرم
اگر چه حسرت وصلت به گور خواهم برد
خیالِ وصل تو را با مطاعِ جان بخرم
سیاهیِ دلم از عشقِ نا رسیده توست
رسیده عمر به آخر هنوز در بدرم
مرا به سادگی ام عیب میکنی زینهار!
هر آنچه می شمری از کم تو بیشترم
چو شبنمم که مرا همنشین به جز گل نیست
همیشه پا به رکابم همیشه در سفرم
به سر رسیده دگر قصه ی شهادت من
ز پا فتاده مگر دیو شب ز برق سرم
اگر چه آگهم از سرّ عشق و عالمِ جان
میانِ خلق چه دانی به سانِ کور و کرم
تو کوچکی کن و از عشق سروری به طلب
بسانِ گنج بود این نصیحت از پدرم
اگر چه دست زمانه دریده پرده ی من
مباد در همه آفاق پرده ای بدرم
زمانه کولی رند است اعتماد نکن
چه سان شکسته به طوفان فتنه بال و پرم
نشسته ام به تماشای عمرِ رفته ی خویش
نشسته در رهِ طوفان به باد می نگرم
شب است و گرچه زند موجِ ظلمت از همه جا
نوید وصل فرستد ستاره ی سحرم
افق نشسته به خون از تولد خورشید
کشیده قامتِ مردانه کاوه ی دگرم
به چاهِ ویلِ تغافل فتاده ای ثالث
مکن گلایه که از چاهِ فتنه بی خبرم
ثالث94/2/3
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید